تپش ها
نویسنده:
احمدرضا چه که نی
امتیاز دهید
از پیشگفتار:
من، چیزهایی را که در خاطرم بود، به تو باز گفتم - تقریباً بی آدابی و ترتیبی. اگر «نفس زیر لختگی» که ما را با یکدیگر آشنا کرد، هم نمی بود، بی تردید روزی در مسیر رفت سیاره ای مان یکدیگر را می دیدیم. و من به شکل نوشته - که حرمت زندگیست از «ما» با تو می گفتم؛ رازهای دنیای بی رحم کلمه ها را به تو فاش می کردم.
و حال، تپشهای پس از نفس زیر لختگی ی مرا می گیری. من حمایل هیچ ادعایی را ندارم. اما پشت این تپش ها مردی را می یابی که چشم براه شان است و، که شب از خواب می پرد اگر کسی با تفنن از آنها بگوید. این، آخرین کتاب از منست، مگر اینکه به زمانی دیگر باز مرا جای دیگر به بینی و چه خوبست که آنزمان هم، یکدیگر را بجا بیاوریم...
بخشی از شعر لحظه ی واپسین من:
دریک بعد از ظهر - شاید -
با تبخیر سست برگ
نجوایی بر پوستم می وزد:
«برویم دیگر
به سکوت تماشا
به گنگی ی بهت و طعم خیال».
- صدای کودکی
یادآور دیداری دور -
صدایی از آغاز
بر شانه ام
عطر رخوت و پناه می ریزد
ناگهان می مانم
ناگهان درخت و دیوار روستا...
من، چیزهایی را که در خاطرم بود، به تو باز گفتم - تقریباً بی آدابی و ترتیبی. اگر «نفس زیر لختگی» که ما را با یکدیگر آشنا کرد، هم نمی بود، بی تردید روزی در مسیر رفت سیاره ای مان یکدیگر را می دیدیم. و من به شکل نوشته - که حرمت زندگیست از «ما» با تو می گفتم؛ رازهای دنیای بی رحم کلمه ها را به تو فاش می کردم.
و حال، تپشهای پس از نفس زیر لختگی ی مرا می گیری. من حمایل هیچ ادعایی را ندارم. اما پشت این تپش ها مردی را می یابی که چشم براه شان است و، که شب از خواب می پرد اگر کسی با تفنن از آنها بگوید. این، آخرین کتاب از منست، مگر اینکه به زمانی دیگر باز مرا جای دیگر به بینی و چه خوبست که آنزمان هم، یکدیگر را بجا بیاوریم...
بخشی از شعر لحظه ی واپسین من:
دریک بعد از ظهر - شاید -
با تبخیر سست برگ
نجوایی بر پوستم می وزد:
«برویم دیگر
به سکوت تماشا
به گنگی ی بهت و طعم خیال».
- صدای کودکی
یادآور دیداری دور -
صدایی از آغاز
بر شانه ام
عطر رخوت و پناه می ریزد
ناگهان می مانم
ناگهان درخت و دیوار روستا...
آپلود شده توسط:
hamid
1390/12/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تپش ها